معنی آدم بدذات
حل جدول
لغت نامه دهخدا
بدذات. [ب َ] (ص مرکب) بداصل و بدنژاد و کسی که نیک طینت نباشد.خبیث. (از آنندراج). بداصل و بدگوهر و مفسد. (ناظم الاطباء). بدفطرت. بدجبلت. بدگهر. مقابل خوش ذات. (یادداشت مؤلف). || ناقلا. (یادداشت مؤلف).
فرهنگ واژههای فارسی سره
دژخیم
فرهنگ فارسی هوشیار
بداصل، بدگوهر
فرهنگ عمید
بداصل، بدگوهر، بدسرشت،
مترادف و متضاد زبان فارسی
بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پستفطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد،
(متضاد) خوشباطن، خوشذات، نیکگوهر
فارسی به عربی
شقی، نذل
فارسی به ایتالیایی
malvagio
فارسی به آلمانی
Bösewicht (m), Schurke (m)
واژه پیشنهادی
کج سرشت
معادل ابجد
1152